☂ ميمونيم تا ابد ☂
پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم اگر نمی آیی ، اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم ، چشم هایم به جهنم
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
امروز وارد 14 سالگیم می شوم و 13 سالگی را پشت سر میگذارم ... ظاهرا هنوز نوجوانم و پیر به حساب نمیام ، اما چه کسی می داند روح آدمها با کدام تـقـويم پـيـر می شود ؟!
این روزها بزرگتر شدن و جلوتر رفتن را دارم حس می کنم و این رابطه ربطی به شناسنامه و سال تولدم ندارد.
باید پیش تر روم و آن طور که می خواهم روبروی خود بایستم. باید مزه عشق و دلدادگی را که این روزها به دیدار آمده بیش از این حس کنم و گرم بگیرم و حال و هوا به سر داشته باشم... وقتی وجود همه "حس" می شود، و وقتی حرفهای دیروز، امروز در ضمیری رسوب کرده باشد که به آن گویند ناخود آگاه، خواه ناخواه باید بغض و نگاه و سکوت بغل کنی و تنها و رها شوی. روی دیوار "کافه دوفلور" نوشته: «تو عشق هاي خودت را داري ، آنها بوي تنهايي مي دهند ، من ندارم اما داشتن بهتر است.» به عقب برمی گردم و فقط همان خاطرات روزهای تولدم را که در ذهن مرور می کنم ، سردی جانکاهی همه وجودم را فـرا می گیرد! به شادی هایی فکر میکنم که رنگ باختند، هدیه های که ماندند و هدیه دهندگانی که نماندند... یاد سالهای کودکیم بخیر... خودم از چند ماه قبل بی قرار می شدم ، هر سال برای روز تولدم از اوایل بهار شروع به شمارش معکوس میکردم، حالا نمیدانم چه بلایی سرم آمده که دلم می خواهد هیچکس روز تولدم را یادش نمانده باشد،هیچ کس تبریکی نگوید، کادویی ندهد و من قرار نباشد وقتی دلم از غصه در حال ترکیدن است زورکی لبخند بزنم و شمع های تولدم را فوت کنم ! زندگی تکرار مکررات شده و روز تولد هم روزی مثل بقیه روزهای خدا !!! راستش دیگر نه از شنيدن تبريک خوشحال می شوم و نه از نشنيدنش غمگين .(راجع به چند نفر استثنائ) بيشتر ترجيح می دهم چنين روزی را با خودم باشم ، تنها باشم ، به يکسالی که گذشت فکر کنم و يکسالی که معلوم نيست چند روزش را باشم ... شاید تنها خوبی روز تولـد همین باشد که ببینی در این روزگار بی در و پیکر که گاهی اسم خودت را هم فراموش می کنی دور و نزدیکانی که یکسالی میشود خبری از حال و روز هم ندارید ٬ روز تولدت را بیاد داشته اند !(اما عزیزترین کست...) کسانی که آخرین دیدارشان با تو چندان دوستانه نبوده یا حتی شاید برای همیشه با هم وداع کردهاید. اما سخت ترین کاری که امسال یاد گرفتم : احساساتم را مهار کنم و نگذارم دوست داشتن بیش از حدم تبدیل به باری روی شانه های آنی که دوستش می دارم گردد... 14 ساله شدم ....... تمام
نظرات شما عزیزان:
حس خاصی دارم
اینا همش تقصیر یه نفر که فقط خودش رو میخواد و به حال بقیه هم فکر نمیکنه...خیلی متنت قشنگه...
میشه یه متنی در وصف حال من بنویسی میخوام بدونم اگه جای تو بودنم تو این وضعیت چی مینوشتم...
پاسخ:قبل از هرچیز ممنون از ابراز همدردیتون و تشکر از اینکه متنم رو پسندیدین اما کی گفته حال من تقصیر کسیه ؟؟؟
اون کسی رو که شما میگین من خوب میشناسم ،بیشتر از اینکه به فکر خودش باشه به فکر بقیه است ...
درباره ی اینکه به جای شما ،متنی رو بنویسم هم نظر خاصی ندارم ....
فقط یه چیز خیلی خیلی مهم : دوست ندارم کسی درباره ی خواهرم ، زندگیم و .... اینجوری حرف بزنه ...
طراح : صـ♥ـدفــ |